دیشب داداشم نذاشت من برم سر کار امروز اولین روز کارورزیم بود
ناراحت شدم گریه کردم وسایلمو جمع کردم
مامانم گفت همش تو خانواده کدورت میندازی گمشو برو شوهر مثل عذاب قبری همش گوشه خونه ( اینم بگم خودشون نمیذارن من جایی برم با هرکسی دوست شدم گفتن بده)
بعدش اومد بوسم کرد گفت ببخش منو تو هم هیچکسو نداری منم اینجوری میکنم
بعد احساساتیم کرد که اگه نیای پیشم بخوابی من دیگه تا صبح نیستم و میدونم که تو منو میبری مکه و فلان
گفتم آره وام میگیرم میبرمت
حالا میخوام بهش بگم مکه ت هم بگو پسران ببرن که کدورت نمیندازن تو خانواده، هرچی واسه من زندگی آبرومند و جهیزیه جور کردی و عروسیم کردی از من توقع داشته باش
منو از خونه پدرم بیرون کردی بیام تورو ببرم مکه بگو همون عروسان که سنگشونو به سینه میزنی بیان ببرن
میترسم بگم بعدش ناراحت بشم نگم قلبم خیلی شکسته