مثل اینکه اول شماره خودمو بهش داده بودن زنگ زد به من بعد گفت برای امر خیر زنگ زدیم اگه قصد ازدواج داری شماره مادرت رو بهم بده بعد بهشون گفتم شما از طرف کی زنگ زدید بعد هی می پیچوند نمی گفت گفتمش من تا ندونم خب نمیشه که شماره مادرمو بهتون بدم بعد دیگه گفت شماره مادرمو بهش دادم زنگ زد به مادرم بعد مادرم ازش پرسید شما کی هستید و این حرف ها باز زنه هی میپیچوند مثلا مادرم گفتش پسرتون چند سالشه به زور گفت چند سالشه هی می گفت اول باید بیایم خونتون بعد مادرم گفتش خب باشه اجازه بدید مشورت کنم زنگ میزنم بعد پسر عمو مادرم فوت کرد مراسمش خونه پدربزرگم برگزار شد دیگه درگیر مراسم بودیم تا بعد چهار روز مادرم زنگ زد بهشون بهش گفت ما مراسم داشتیم بهتون گفتم خبری بهتون میدم گفتم منتظرید بعد حالا زنه گفت اینجوری با لحن آهاان شما همونایید انگار که مثلاً یادش رفته بعد مادرم گفتش بله اگه میخواستید بیاید میتونید بیاید بعد گفت ی مشورت با پدر خانواده داشته باشم بعد برای وقت دیدن خبری بهتون میدم مادرمو گفتم اگه زنگ زدن بهشون بگو نه حس کردم ی جوری هستن