بچها بیشتر از یکسال باهاش تو رابطه ام..چن وقت پیش خانوادش پاشون و کردن تو ی کفش که باید زن بگیری اونم گفته خودم یکیو زیر سر دارم باز الان پافشاریاشون شروع شده و میخوان ب زور بیارنش خاستگاری هرچی میگم بابام الان شوهرم نمیده باز حرف خودشو میزنه میگه مادر من پای این حرفا نمیشینه اعصابمو داغون کرده الا و بلا همبن تابستونی باید بشه تا حالا میگفتی دیپلمم و بگیرم برم دانشگاه الانم که مدرست تموم شده دیگه نمیتونم بشینم خانوادم اعصابمو بگا دادن میگم خب الان بیای میخوای بگی کجا دیدیم چجوری دیدیم واسطتون کیه مامانت علم غیب که نداشته بدونه بابام دختر داره از یه طرف از خانوادم میترسم چون خانواده مادریم به شدت مذهبی ان ینی دختر فقط باید سنتی ازدواج کنه و اگه بفهمن باهاش تو رابطه نه قبول میکنن ازدواج کنم واسه خودمم شر درست میشه چکار کنم چجوری بیان خاستگاری خب نه تو یه محلیم نه اصلا آشنا هیچ نسبتی نداریم نمیتونم بهشون بگم باهاش تو رابطه بودم
بگو واعجبا از دامادی که در خواب دیدم او پادشاهی بود سوار بر اسب سپید و با کوله باری از خوشبختی می آمد
هیچ جا با مامانت نمیری؟
بگوو مامانش بیاد اونجا
از مادرت شماره بگیره
خواهر نداره؟
حکایت من بود .شوهر من که اومد من گفتم الکی که یکی از دوستام منو به آشناشون معرفی کرده.بعد که اومد خواستگاری بابام گفت نه.منم مونده بودم چیکار کنم. گفتم ولی به نظر پسر خوبی میاد اونجا بود که برادرم دوزاریش افتاد که حتما من باهاش دوست بودم
د دختر خوب خودت جواب خودتو دادی تموم راه ها رو میگی بسته س ک...
مادر اقا پسر می تونه بگه معرف ، معرفی کرده ...
و تاکید کرده گفته نشه ک من معرفی کردم
یکیشون که اختلاف سنیش بهت نزدیکتره رو بهونه کنین باهاش هماهنگ شید
اینجوری که اگر بیرون کلاسی چیزی میری همزمان تا داداشه به ابجیش بگه من این دخترو درنظر دارم بفرستتش بیاد ازت شماره بگیره
نه مادر پسره و ن خواهرشوهره شک میکنن نه خانواده تو
یعنی پسره اتفاقی یا جالا از طرف دوستاش توزودیده و وسندیده و الانم خانوادشو فرستاده جلو
