میخوان خونه رو بفروشن از خوزستان برن اصفهان ، با اینکه مخالف بودم از ترس دعوا گفتم باشه من موافقم، هی پیچید به پرو پام تو انگار مخالفی ، بعد گفتم خب آره ولی وقتی مامان بابا میخوان برن من میزارم به انتخاب اونا
بخدا قسم همینو گفتم فقط، بعد مادرم گفت ما میخوایم بریم خودمون تصمیم میگیریم منم گفتم باشه منم چیزی نگفتم گفتم بریم یهو برادرم این حرفا رو زد
بخدا جای کتکایی ک بهم زده درد میکنه الان ۲ ساعته دارم اشک میریزم