2777
2789

بخداااااا تازه وارد نیستم یه کاربری دیگ زدم شناخته نشم 

خواهرم با یه زن و شوهر دوست شد که پدر دختره با شوهر خواهرم آشنا دراومد. یه بار همدیگه رو دیدیم و من اون شب باهاشون جور شدم. بعد چند روز فهمیدم یه برادر دارن که مجرده. یواش‌یواش رفتم سراغ عکساش و از طریق استوری‌های خواهرش دیدمش و حس کردم ازش خوشم اومده. کم‌کم بهش علاقه‌مند شدم و با خواهر کوچیکش خیلی صمیمی شدم، با خواهر بزرگشم همین‌طور.


یه شب رفتیم مهمونی خونه‌شون، هی دعا می‌کردم پسره بیاد بالا که ببینمش، آخرش اومد و تا دیدمش قلبم تند زد و فهمیدم واقعاً بهش حس دارم. از اون شب دیگه ذهنم درگیره اونه. می‌خواستم به خواهر کوچیکه بگم ولی می‌ترسم فکر کنن نقشه داشتم برای صمیمی شدن. نمی‌دونم چجوری این حسو تو دلم نگه دارم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

معلومه که نباید بگی 

تجربه میگه قشنگ بینتون رو بهم میزنه 

من تجربه شو داشتم 

خواهرش قبل اینکه صحبت ما بشه با منن خوب بود از منم خیلی کوچیکتر بود 

بعدش همه چی رو بهم زد 

البته من کشته مرده پسره نیودم 

ولی تجربه اینجور نشون میده 

جوری که خیلی تابلو نباشه رفت و آمدتو زیاد کن و خودتو پیش مادرشون شیرین کن شاید سنتی اومدن خواستگاریت 

شایدم پسره ازت خوشش اومد 

ولی باید خیلی حواست جمع باشه سوتی ندی 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792