هیچکی و نداشته باشه
دلسوز منظورمه
من فقط تو این دنیا مامان و آبجی و بابا دارم
دلسوزم فقط مامان و آبجیمه
بابام در توانش نیست
خیلی حس غربت دارم
از بچگی هیچکی نبوده
نه فامیل درست حسابی نه پدربزرگ مادربزرگی که بشه بهش تکیه کرد الانم زنده نیستن البته
همش غصه تنهاییم و میخورم
من بدون مامانم چیکار کنم آخه تو این شهر غریب
هیچکی نیست بخوام تکیه کنم بهش بعددماامان ابجیم
جز اونا هیچ سرپناهی ندارم
چقدر تنهام خدایا