همه‌چیز رو برنامه بود...سرساعت صبحانه و ناهار سر ساعت شام
سرساعت ۱۰ خاموشی
۶ هم که بلندمون میکردن بریم مدرسه
قشنگ سیرخواب بودیم و پر انرژی
اما حالا چی...
تا دم دمای صبح بیدار
بی‌خوابی
فکروخیال
واقعا چجوری انقد زود مارو میخوابوندن؟من اصلا حریف دخترم نمیشم
زهر مار بود بچگی من
خیلی خوب بود
یادمه مهمونی بودیم ساعت ۹ میشد باید برمیگشتیم خونه تایم خوابم بود
الان ساعت۳ تازه باید ۷ پاشم
حتی بچگیمم خوب نبود .... افتضاح
من 7 شب میخوابیدم😁😁😁
مال من عالی بود اما هر سال که بزرگتر میشدم بد و بدتر میشد
کاش زندگی دنده عقب داشت
واقعا حتی نظافتمون هم روبرنامه بودحتی تفریح امون هم بابرنامه بودوچقدرذوق میکردیم واسه پارک رفتن اخرهفته وشربت عرق نعنا توکلمن وکه بعدهربازی میرفتیم یه لیوان میخوردیم 😍یااون بسته تخمه توبرگه کاغذلوله شده میخریدیم
ولی من حاظرم بمیرم ولی بک ثانیه از بچگیم رو دوباره تجربه نکنم
حتی یه خاطره خوب هم به یاد ندارم
فقط یادمه بابام معتاد بود مامانم خیانتکار و صبح تا شب جلو منو داداشم دعوا میکردن دم به دیقه پلیس دم درمون بود همش استرس بعدشم طلاق گرفتن پیش مادر پدرم زندگی میکردیم عین خدمتکار باهامون رفتار میکردن
