من داییم فوت شده یبار میره توی خواب یه غریبه ای میگه من پسر فلانیم
پدربزرگم رو کل شهر حتی شهر های اطراف به خاطر شغلش خوب میشناسن،و میگه برو به مامانم بگو قلیه ماهی برام درست کنه خیلی هوس کردم و خانومه میاد خونه پدربزرگم اینا تعارف میکنن میاد داخل خونه میگه فقط اومدم یه چیزی بگم گه پسرت توی خواب خیلی تاکید کرده برام قلیه ماهی درست کن
داییم عاشق قلیه بود
مادربزرگم سریع قلیه درست میکنه ولی سبزی قلیه نداشته یه چند تا سبزی دیگه استفاده کرده برای توی غذا
شبش میره توی خواب عموی مامانم میگه به مامانم اینا بگو دستتون درد نکنه قلیه خیلی خوشمزه بود ولی سبزیش فرق داشته خیلی ازش تشکر کن هوس دستپختش رو کرده بودم🙂
خیلی اومده به خواب خودمون و بقیه و دقیقا واقعیت رو میگه همیشه خدایا شکرت🥲💔