اونا تو روستان منم تو شهرم فاصلش کمه من بعد کلی قهر و دعوا و بیمحلی و تحقیر شدن بالاخره قطع رابطه کردم باهاشون البته شوهرمم فهمید مقصر اونان و واقعیت براش نمایان شد
نه من میرم پیششون ن اونا میان
نه تازه ازدواج کردم بچه ندارم هنوز
اخر بعد کلی صبوری و حرف نزدن و خودخوری منفجر شدمو گند زدم به همشون
ولی خب فاصله گرفتم
تکنولوژی که خیلی ساله پیشرفت کرده اما بعضی ادما هنوز افکار پوسیده و قدیمیشون و دارن که فلانی چون از شهر اومده و درس خونده جای مارو میگیره
دنیا انقدر بزرگه که واس همه توش جاعه ولی ادما دنیارو واس هم تنگ و تاریک میکنن.