من خیلی عاشق شوهرم هستم
شوهرم خیلی مرد زندگیه
الهی شکر الهی شکر الهی شکر هرچی قبلا گریه کردم
هرچی انتظار کشیدم و سرکوفت شنیدم
الان حالم خوبه
وقتی از سر کار میاد بهش یاد دادم صدام بزنه بگه مرضیه خانوم من برم استقبالش
اگر هم بفهمم اومده پشت در که خودم میرم جلو
استقبالش
مرد سالاره ولی به دل منم رفتار میکنه
کلا همون مردیه که میخواستم خشن نمایه ولی دل رحمیه برا من
حالا زیاد واگو نکنم عصر خواهرم اومد خونم
شوهرم فهمید گفت حتما نگهش دار شام خودشم تماس گرفت شوهر خواهرم
خلاصه شوهرم که اومد رفتم استقبال بعدش که لباس عوض کرده بود من طبق عادت همیشه حورابش را زیر شیر دستشویی شستم
ربطی به تمیزی یا بو نداره
اصلا هم بو نمیده ولی باید شست دیگه
من نمیگم بقیه انجام بدن هرکس اختیار دستش و دلش با خودشه من دوست دارم خودم بشورم
حس زنانگی بیشتر دارم با اینکار
حالا خواهرم میگه بده لباس شویی میگم دخالت نکن خودم میدونم چیکار کنم
برا من افاده میگیره که وای وای اح اح
این کجاش بده ؟!
منی که تا نزدیک چهل سالگی صبوری کردم ازدواج کنم هرکس سنم پرسید تو مجردی گفتم ۳۵ سالمه که خجالتم کم تر باشه
الان که ازدواج کردم قندی دلم آب میره برا شوهرم
چرا تو ذوق من میزنه
این گناه نیست ؟!