هر از گاهی یهو اینکارو میکنه
دقیقا همون روزایی که خیلی قربون صدقش شدم
اینقد دستاشو صورتشو بوس میکنم
یهو میگه باهات قهرم میدونم بچس ولی حسم میگه این حرفا به زودی واقعی تر هم میشه
و منو به راحتی میفروشه و به سمت پدرش میره
پدرش مهربون نیست دست و دلباز نیست
ولی میگه میرم پیش بابام به بابام میگم برام غذا بپزه برام پیتزا بخره به بابام بگم همه کار برام میکنه
حالا خودش وقتی صحبت کنیم گریه میکنه میگه بابا هیچکار برام نمیکنه
من ی شغل با درامد کم دارم و پس انداز میکنم هرچی داره نداره من براش میخرم محبت کلامی من از پدرش بیشتره
مراقبت ازش و خیلی کارای مادرانه
که من خودم میدونم من نباشم پشت و پناهی نداره
برخورد با بچه در این مواقع چیه
هفت و نیم سالشه
من الان بغض گلوم رو گرفته اومدم اتاق چون بهم گفت اصلا چرا دارم پیش تو غذا میخورم
بعد غذاشم من پختم با این حال مریضم فقط برای این پختم💔