من خودم ۲۳ سال و نیممه تقریبا
دارم دیوونه میشم
خیلی دوست دارم ازدواج کنم..تا حالا دوست پسر هم نداشتم واسه همین یه جورایی انگار بیشتر از حد نرمال دلم میخواد یه مرد کنارم باشه
کمبود محبت توی خانواده ندارم ولی خب محبت خانواده و دوست که محبت همسر نمیشه.. یعنی مدلاشون با هم فرق داره
کارم به جایی رسیده به همه متاهلای دورم حسودیم میشه حتی مامان و بابام.. وقتی به هم ابراز محبت میکنن یا مثلا رابطه دارن(واضح چیزی متوجه نمیشما ولی خب بالاخره بچه که نیستم از روی یه سری چیزا میفهمم مثلا دیشب چخبر بوده)، میخوام از حسودی بترکم
یا مثلا خیلی دوست دارم بچه داشته باشم و باز ببینم کسی تازه بچه دار شده حسودیم میشه
نگین زوده و برو دنبال درستو اینا
چون درسم رو هم تموم کردم کنکور ارشد هم دادم منتظر نتیجم
شاغل هم بودم فعلا کار نمیکنم منتظر یه موضوعی هستم تا بعدش دوباره کارمو شروع کنم
باشگاه و اینا هم میرم با دوستام هم وقت میگذرونم
یعنی میخوام بگم فکر نکنید هیچ کاری نکردم و نمیکنم فقط منتظر شوهر نشستم
ولی هر ادمی یه مدلیه دیگه
من خیلییییی احساساتیم خیلی زیااااد
دوست داشتم زود ازدواج کنم زود بچه دار شم یعنی کلا اینکه در جایگاه همسر و مادر باشم رو خیلی همیشه دوست داشتم
ولی هر خواستگاری دارم یا خودم خوشم نمیاد یا اگه خودم اوکی باشم اون یهو میره دیگه نمیاد حتی اگه به ظاهر خوشش اومده باشه
دارم دیوونه میشم دیگه
واقعا داره روی روح و روانم تاثیر منفی میذاره
قبلا روم نمیشد زیاد اینو بیان کنم میترسیدم بگن دختره شوهریه ولی خب الان اونقدر تحت فشارم که دیگه برام مهم نیست که بخوام پنهانش کنم
حداقل اینجور جاها که کسی نمیشناستم