دیشب خونه عموم بودیم، بابام یهویی جلو جمع برگشت گفت فلانی خاستگاری اومده بود (طرف پولدار و مهم بوده تو شهر) ولی مینا رد کرده. (من کلا همه خاستگارا رو رد میکردم یا فراریشون میدادم)
بحث شوخی بود ولی جلو شوهرم طفلک اینو گفتن ...
شوهرم صبور و آرومه و حتی خندید گفت من مهره مار داشتم. دلم میخواس گریه کنم براش