سلام دوستان
من 9 سال ازدواج کردم ، و توی دو سال اول با مادر شوهرم یک جا زندگی کردم یعنی اول همسایه بودیم بعد مادر شوهرم و شوهرم مجبورم کردن که رفتیم توی خونش
و اونجا که همسایه هم بودیم تمام اونجا بودیم تقریبا فقط برای خواب میرفتیم خونه خودمون و من هم سر کار می رفتم و همه کارهای خونه مادر شوهرم انجام میدادم و مادر شوهرم با اینکه حالش کاملا خوب بود هیچ کاری نمی کرد و همه کارها با کن بود آشپزی و تمیز کاری ظرف شستن و حتی یک در میان نوه هاشون هم نگه میداشتم و مادر شوهرم توی هر کدوم به نحوی اذیتم میکرد مثلاً برای غذا پختن میگفت کثیف هست و غذا هام نمی خورد ، خونش تمیز میکردم میگفت کثیف ، ظرف میشستم میگفت کثیف میشوره و تمام کاری میکرد شوهرم به جونم میانداخت و کاری کرد من با همه خانواده قطع رابطه شدم
خانم ها کلی میگم این ها رو بخوام باز کنم از هر کدام ده تا مثال میتونم بزنم که خارج از حوصله میشه و
این خانم حقوقش چون همه کارهای پدر شوهرم و خونه با اون بود دست شوهرم بود وقتی حقوق ها رو گرفت دیگه غذای من خوشمزه و تمیز شد 🤨 ظرف شستنم تمیز شد ، دختر هاش دیگه نمی تونستن جارو برقی بکشن و من اونقدر شکسته شده بودم که با دکتر رفتن خودم آروم نگه میداشتم
چند ماه قبل برای برادر شوهرم زن گرفتن و من هیچ جا دعوت نکردن الان داره یه عمل میکنه و خودش 6 تا دختر داره که اونها هم تو اذیت کم نگذاشتند
اون روز زنگ زده شوهرم که چند روز اول دختر هام میان بعد تو زنت باید بیاید من نگه دارید
امروز شوهرم با دوستش رفت بیرون گفت هفته دیگه تو باید بیای بریم پیش مادرم که فردا عمل داره منم گفتم چطوری برای رفتن عروسیشون و مراسم ها و سفره ها غریبه هستیم دیدم کونشون محرم میشیم