خاله شوهرم نظر میده

 بالا یه اتاق داریم جایع پشت بوم گفت اینا رو ببرم بالا هر چی میگم نه باز دوباره میگه

 نه قبلن خیلی میومد هم از نظر دخالت و نظر میداد البته تقصیر شوهرم بود می‌رفت جایه اون حرف میزد اینم یه چیزی می‌گفت دخالت میکرد واسه لباس عقدیم جایی که دوس نداشتم رفتم واسه حنا بندون به شوهرم گفته بود که واسش نخر بره همون لباسی که. رو خرید داشتین و برش کنه این گفته مامانمه میگه به من گفته می‌گفت اون حتمن به شوهرت میگه که نخر خرج نکن ولی منم پرشو وا کردم دخترشم خیلی میومد یه جوری که هر وقت میومد ما دعوا رو داشتیم اونم دیگ نمیاد من که با دخترش مشکل نداشتم خوب بودم کار نداشت  ولی امان از شوهرش انقد چشما ش شور هه که خدا می‌دونه  یه بار اومده بود همش به من می‌گفت عرق بیارم منم گفتم شوهر من عرق نمیخوره اگ میخایین با هم بخورین بعدش میدونستم حالیش نیست دوباره برگشتم گفتم دیدم آخرش رفت اورد

 ار 

بخدا من از دست خالش دیگه عروسی نگرفتم اومدم خونه خودم حنا بندون فقط گرفتم منم چون بابام خیلی می‌گفت بگیرین و اینا وگرنه به خاست خودم نبود از بس که تو عقدی خونه دل خورم قیافم که آرایشگاه رفته بودم خاله شوهرم می‌گفت برین اونجا هر چی من گفتم نمیخام برم آخرش رفتم جا آرایشگره گفتم با مامانمم رفتم گفتم بهش که من نمیخام بیام اینجا آرایشگاه گفت خب من دلم واسه مادرشوهرت میسوزه مادر شوهرم تشنجیع شوهرم می‌گفت برو جا همون که مامانم تشنج می‌کنه حالا شوهرم هر وقت میره پیشش فوش حرف میزنم بهش قش نمیکنه من که میخام برم یه جایه دیگ اون موقع قش کنه الانم که دارم میگن قلبم درد گرفته  ولی خب آخرش رفتم همونجا آرایشگاه اصن یاد نداشت چون عروس نکرده اصن از این آرایشگاه های بود که هر چی پیرزالیه می‌ره جاشون آخرش رفتم تو مجلس به عکاس گفتم عکس بگیر ولی ادیت بزن روش که برام سایش و اینا رو درست کرد سایه م زرد زده بود گوشش نمی‌دونم چه رنگی زد مژه مم که افتاده بود موهامم این آخریا کج شده بود  بعدش گذشت رفته بودیم بیرون خالش هم بود  بعدش شوهرم حرف عروسی میزد من گفتم من عروسی نمیخام دیگه غلط مکنم عروسی بگیرم خالش هم گفت به شوهرم خب نگیررر آسکولی میخای این همه پول بدی عروسی بگیری بعد شوهرم خالش هم گفت خب میدونین این خیلی سادیه کصخله خب

کجاش