ما با برادرشوهرم با اختلاف یه ماه ازدواج کردیم همه جاهم باهم میرفتیم رفته بودیم مسافرت یه ویلایی گرفتیم برادرشوهرم رفت بیرون نمیدونم چی بخره منو شوهرمو جاریم باهم نشسته بودیم
من چون فقط شوهرم بود موهامو باز کردم دکمه های لباسمو باز کردم یکم راحت نشستم
بعداین برادرشوهرم یهو اومد تو بنده خدا حواسش نبودا وگرنه خیلی محجوبه من هول شدم روسری خودمو پیدا نکردم دستمو انداختم روسری جاریمو باز کردم سرم کردم(حالا اصلا عقلم نمیکشید که خب شوهر منم هست دیگه ب جاریم نامحرمه)😂😂از هولم نفهمیدم چیکار میکردم روسریشو از سرش دراوردم پاشدم بدو بدو میرم دکمه هامو میبندم جاریمم پاشده دنبال من میدوعه میگه شیرین خدا لعنتت کنه 🤣🤣
برادرشوهرمم گیج وایساده بود نگا میکرد که ما چرا همچین میکنیم😕 شوهرمم بنده خدا داشت تلویزیون نگاه میکرد وقتی برگشت فقط دید ما داریم همینجوری میدوییم هی ام جاریم میگه خدا نکشتت خدا لعنتت کنه😂😂😂