من یک رابطه 4 ساله داشتم که خانواده پسر با ازدواجمون مخالف بودن. به زور پسرشون اومدن خواستگاری و اونقدر بدرفتار کردن و من و خانوادمو تحقیر کردن که من دیگه گفتم نمیخوام. توی شهر کوچیکیم. ترس از آبرو داره منو میکشه. نگران ازدواجمم. الان 24 سالمه که تقریبا توی این سن اگه دختری تو شهرمون ازدواج نکرده باشه یعنی ترشیده ست. 4 سال خواستگارامو به بهانه های مختلف رد کردم و تهش این شد. واقعا سردرگمم. لطفا کمکم کنین بگین چیکار کنم. برای کار کردن قصد دارم برم یه شهر بزرگتر اما خانواده خیلی دو دلن و تقریبا میشه گفت راضی نیستن و به اصرارا و دعواهای من راضی شدن. تورو خدا یه سوره ای چیزی بگین بخونم آروم بگیرم. کارم جور شه برم شهر دیگه. آبروم حفظ شه. یه آدم درست سر راهم قرار بگیره برای ازدواجم. بگین چطوری این همه فکری که به سمتم هجوم آوردنو آروم و کنترل کنم؟
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
الان دیگه خواستگار سنتی ندارم. هررررررر کس از آشناها و اطراف بوده رو رد کردم. دیگه آشناها نمیان سمتم. غریبه هم با کسی رفت و آمد نداریم که بخوان معرفی کنن.