من مجرد بودم خیلیا خیلیا دوست داشتن باهام حرف بزنن. خیلی مغرور بودم .تو دانشگاه هم دختر هم پسر وقتی راه میرفتم همه نگام میکردن . یه بار از دانشگاه تا خوابگاه چند تا دختر که تو همون دانشگاه بودن دنبالم افتاده بودن یهو نزدیک خوابگاه شدم یکیشون صدام زد خانم لطفا برمیگردی از دانشگاه تا اینجا دنبالت افتادیم از نزدیک نگات کنیم خیلی ذوق کردم. الان از اونموقع ده سال گذشته و من خیلی شکسته شدم اینو به وضوح تو عکسام میبینم . دیگه هیچکس مثل اونموقعها اونجوری ازم تعریف نمیکنه دیگه وقتی راه میرم هیچکس خیره نمیشه بهم. این موضوع خیلی ناراحتم میکنه. این جریان رو برای دختر خواهر شوم تعریف کردم زد زیر خنده به حالت تمسخر قشنگ حس کردم فکر میکنه دروغ میگم اما ناراحت اینم انقد شکسته شدم که باورش نشده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من عاشق چشمت شدمنه عقل بود و نه دلی... چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی... یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود... آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود😍
تو عرض ۱۰ سال اینجوری شدی من عرض ۲ سال داغون شدم ظاهرا تغییری نکردم ولی اون شادابی گذشته تو چهره ام ...
منم همین حس رو دارم میگم که وقتی بازار یا دانشگاه یا مهمونی میرفتم بدون استثنا همه کوچیک و بزرگ نگام میکردن . الآنم تعریف ازم میشه اما نه مثل اونموقعها و خودم اینو میدونم که تغییر کردم