نمیدونم خنده داره یا چی
الان یه پست خوندم که منو یاد اون خاطره انداخت
دوران دانشجوییم یه شهر دور از استان خودم درس میخوندم،خیلی دلم برای خونه و خانواده ام تنگ میشد
...
خلاصه گذشت تا یه روز بعد از چهار ماه با اتوبوس راهیِ شهر و دیار خودم شدم ...
شب راه افتاده بودم و چندتا استان رو رد کردیم تا بالاخره دم دمای صبح چشمامو باز کردم و دیدم توی خاک استان خودمم، آقا منم انگار سرود جمهوری اسلامی توی ذهنم پلی شد یه شور و حال عجیبی بهم دست داد درحالیکه مسافرا همه خواب بودن و اتوبوسم با سرعت حرکت میکرد از صندلیم پا شدم و به احترام خاک پاک استانم ایستادم ...
فک کنم دستمو هم روی سینه م گذاشتم 😂نزدیک بود یه رژه ریزی هم برم ....
یاد و ذکر اون روزا بخیر ..
هنوزم عاشق زادگاهم هستم
و هنوزم ازش دورم ...