از خواب بیدار میشم یه حس غمی میاد به سراغم و همون لحظه ی بیدار شدن به خودم میگم چه خوب هنوز زنده ام یا اینکه غم مادرمو و اینکه چرا دیر بهش سر میزنم همون لحظه عمیق میشه ولی بعد از یه ساعت از یادم میره که دلگیریم شدید بود
یا اینکه چند بار عین بیدار شدن از خواب انگار روحم بین خواب و بیداری گیر بود چند ثانیه و به ذهنم یه حرفهایی میومد که مثلاً چه خوب هنوز پیش بچه ها هستم
چرا اینجور شدم من