به ما یه سید معرفی کردن که برای یه کاری استخاره کنیم، با شوهرم رفتیم پیشش نگو طرف رماله و رمل مینداخت جای استخاره، خلاصه برای شوهرم انداخت گفت که کارت قفله فلانه، بعد منم وسوسه شدم گفتم برا منم بنداز
اخه از وقتی ازدواج کردم کارام گره میفتن هیچ کاریو نمیتونم تموم کنم، انداخت گفت برات دعا نوشتن حدود یه ساله که تو کارات گره میفته ، چیز مشکوکی ندیدی در خونتون؟ تخم مرغی ، روغنی، کاغذی چیزی
هرچی فکر کردم دیدم نه، وقتی از اونجا بیرون اومدیم شوهرم گفت چهار پنج روز پیش که بردم رسوندمت خونه مادربزرگت( مراسم بود همه میدونستن نیستیم) برگشتم دیدم در خونمون یه تخم مرغ ترکیده تو این فاصله خودشم مشخصه که زدن ترکوندن اگه اتفاقی بود اونهمه پخش نمیشد همه جا پرت نمیشد، گفت منم شیلنگو برداشتم یکم شستمش ولی ردش مونده بیا بریم نشونت بدم اومدیم در خونه من هنگ کردم وقتی دیدمش حتی عکسم گرفتم از ردش، بعد اون روز که رفتم خونه مادربزرگم شبشم برای شام آقایون بودن، وقتی برگشتیم یه دعوای خیلیییییی بد با شوهرم کردیم که کل شبو نه من خوابیدم نه گذاشتم اون بیچاره بخوابه، من واقعا هنگ کردم بچه ها مغزم دردگرفته از بس فکر کردم هیچکاریم از دستم برنمیاد