دیگه خسته شدم افکار خودم کمه کمبود محبت خودم کمه حرف بقیه ام دیوونم کرده😭 من هروقت با شما دردو دل کردم آروم شدم جز اینجا جایی ندارم برم حرف دلمو بزنم
شوهرم دوسم نداره باهام خوب نیست محبت نمیکنه بهم توجه نمیکنه مشکلاتم تو تاپیکام هست
خیانتم کرده بهم بارها اینکه میگم بارها یعنی دیگه کار از کار گذشته با حرف زدن نصیحت و دادو بیداد و حرف طلاق درست نمیشه چون یبارم تا پای طلاق رفتم همه چی تو دادگاه ب نفع مرداس شوهرمم وقتی اینو فهمید پررو تر شد پس نپرسید چرا طلاق نمیگیری چون شرایط خوبی ندارم
بابام وضع مالی خوبی نداره، شوهرمم وضعش خوبه همه چی فراهمه برامون اما خب من شوهر دارم ب ظاهر اما ندارم چون تا چن وقت پیش خیانت میکرد الان با رفیقاشه اینم ک با رفیقاشه و میرن کوه و تو فاز مدیتیشن و ماوراء و اینجور چیزا هستن مطمنم، اما خانوادم خانواده شوهرم فامیل آشنا همه بهم سرکوفت میزنن وقتی میفهمن شوهرم برای منو دخترم وقت نمیزاره خودم سعی میکنم کنار بیام، همین امروز بهم گفت دیگه بپذیر شرایطت رو کم سر من غر بزن و گله بکن نمیخوای هم میتونی جدا بشیم
تورو خدا یه راهکار بهم بدید چکار کنم با حرف بقیه خسته شدم کاش بمیریم منو بچم راحت سیم
امروز داداشم که ۹ سالشه دستای دخترمو محکم کشید بابامم سرش داد زد گفت بچه رو ناقص کردی و فحشش داد مامانمم انقد بابامو نفرین کرد گفت پسرتو سر این فلان فلان شده دعوا میکنی ک این بشه کسو کارت و ....
انقد گریه کردن جز اینجا ام جایی ندارم دخترم همش بهانه اینجارو میگیره اینم شرایط خانوادم حالا میفهمید طلاق گرفتنم چقد شرایطمو بدتر میکنه
خونه جدا هم نمیزارن بگیرم هرگز برامم حرف درست میکنن و پول خونه اجاره کردن هم ندارم