سال پیش با دوستم رفته بودیم بیرون
چون پاییز بود هوا خیلی زود تاریک شده بود
خیابون شلوغ و پر آدم بود ولی یه غذاخوری که قیمت مناسب داشته باشه پیدا نمیکردیم
تا اینکه دیدم یه کوچه فرعی تابلو ساندویچی زده و رفتیم جلوتر
مغازه کوچیک و نسبتا داغون بود و اطرافش آدم نبود اصن
هنوز وارد مغازه نشدیم که دیدیم تو مغازه فقط یه پسر جوون هس
دوستم عاقل تر از من بود گفت بریم یه جای دیگه ولی من احمق گفتم گرسنم غذا بگیریم بیرون میخوریم همون جا نمیمونیم که ! و خلاصه وارد شدیم که ای کاش نمیشدیم