همکلاسیم عاشق یک پسره شد برادر دوستش بود قد بسیار کوتاهی داشت زشت بود پسره ووضع مالی خوبی نداشت.وزیاد درست فکر نمیکرد .وقتی رفته بود مسافرت مادر همکلاسیم بهش پیشنهاد میده بیاد محل کارش ویک پسربسیار سربه زیر رو بببینه.این دوسته عزار بار خواستگاری کرده بود ولی پدر مادر همکلاسیم اصلا راضی نبودن
خب!
نفهميدم
🤔
خلاصه همکلاسی من میره محل کار مادرش.پسره ازش خوشش میاد .میاد خواستگاری .با خواستگار کارمند بانکش ازدواج میکنه
از اون طرف اون یکی پسره معتاد و منزوی میشه چند سالی حتی کارم نمیکنه
بعدهمکلاسیم خودش به اون پسره زنگ میزنه کلی قربان صدقه اش میره دعوتش مبکنه خونش.پسره عم وقتی شوهر این نبوده میاد خونه اش
وخلاصه یک رابطه عاشقانه مخفی شکل میگیره
🫣
در اینجامن با همکلاسیم راجب قضیه صحبت کردم شب عاشورا هردومون رفته بودیم زینبیه.دیدم خیلی گریه مبکنه گفتم چیزی شده شب عاشورا برام تعریف کرد همه چیزو.گفت تورو خدا کمکم کن طلاق بگیرم
منم به یک دوست بسیار عاقلم موضوع رو گفتم اونم بهش گفت میخوای طلاق بگیری من کمکت میکنم طلاق بگیری بهتر از اینکه گناه کنی خلاصه بعد یک مدت فهمیدم این دختره دوستمو بازی داده نه میخواد طلاق بگیره نه رابطشو قطع کن.منم باهاش کات کردم.از یکی از بچه ها شنیدم با وجود دوتا دختر که خدا بهش داده هنوز با اون پسره در ارتباطه
خداییش چطوری سوهرش نفهمیده این چقدر خاینه.یکی از بچه ها میکفت شب تولدش دو سه سال پیش چند نفری رو کافی شاپ دعوت کرده بود وخودش با این پسره کوتاه قده امده.به همه میگه داستان عاشقانه اش چیه
نظر شماها چیه به همه میگه چرا یکی به شوهرش نمیگه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
30 ثانیه پیش
31 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
