خواب دیدم تو ی جایی تقریبا بیابون ولی جاده داشت با خواهرم و سه تا پسر بودیم مثل اینکه یکیشون نامزدم بود ولی من اصلا نمیشناختمشون ، پیاده نمیدونم داشتیم کجا میرفتیم و اون سه تاهم مثل اینکه شکارچی ای چیزی بودن ی خوک اومد طرفمون اونا با تیر زدنش ولی نمرد و فرار کرد بعد همینطور ک رفتیم جلوتر ی گرگ وحشی خاکستری بهمون حمله کرد همین که خواست مارو تیکه تیکه کنه ی سگ سفید بزرگ اومد و باهاش جنگید نزاشت بیاد سمت ما و باهم دعوا میکردن ما اونطرف جیغ میزدیم یهو سگ سفید شروع کرد به حرف زدن ، گفت اگر میخاین گرگ کاریتون نداشته باشه سکوت کنید فقط اصلا جیغ نزنین ما هممون ساکت شدیم. بعد نمیدونم چجوری همینطور ک سکوت بود چهارتا از دخترخاله هام اومدن و ماهم ب اونا علامت دادیم ک ساکت باشن گرگه باز وحشی شد ولی اونا سریع تو جای خودشون وایسادن و ساکت شدن و همه چی خنثی بود