جریان ازین قراره ک شوهر بنده و داداشم قرار گذاشته بودن ک حدود نصف کارکرد سالیانه اشون میخاستن عید و قبل عید ک طلا وحشتناک گرون بود ، طلا بخرن ، داداشم این کارو کرد ، طلا خرید و الان بدجور ضرر کرده
اما شوهرمو من خیلی رو مخش کار کردم و یه جورایی مانعش شدم و گفتم اگه اینکارو بکنی بیچاره میشی و تو کاری ک حرفه و تجربه نداری وارد نشو و پولتو نریز توش. این از این .
بعد دیشب خونه مامانم داداشم همش مینالید ک ضرر کردمو فلان . بعدش ک داشتیم میومدیم خونه ، شوهرم گفت خوب شد من طلا نخریدما خدا خیر ب مامانم بده ک نزاشت، مامانم با این ک سواد درست حسابی نداره ولی حالا هم شمّ اقتصادیش خیلی خوبه و خیلی حالیشه
منم اعصابم قاطی شد گفتم ببخشیدا ولی اونی ک حلقشو پاره کرد گفت طلا نخر من بودم بعد حالا مامانت شد مغز متفکر خانواده؟ راستش خیلی دلم شکست 💔💔💔