من الان باید خوش بگذرونم با دوستام بگردم برم بیرون
اصلا بهم اجازه نمیده
خواستم سرکار برم بهم اجازه نداد حبس شدم تو خونه هرجا اون بره میرم هرجا اون باشه میبرتم ب زور
دیگه خسته شدم از دستش 18 سالمه اجازه نمیده لذت ببرم از این سنوسال
بخوامم برم بیرون حرفای زشتی میزنه که بخدا من شرمم میشه حتی بخوام ب زبون بیارم
هم سن های من همش باهم بیرونن خوش میگذرونن میرن پیک نیک، پیاده روی، باشگاه، کافه
من اجازه هیچکاریو ندارم اصلا
همش با مامانم و دوستاش میگردم اونم 52 سالشه اصلا طرز فکرمون خیلی باهم فرق میکنه
بعد من حس ششم خیلی قوی دارم خودم حس میکنم تو جونی میمیرم واسه خیلی چیزا حس کردم و درست از آب دراومده
میشه بگید چیکار کنم این روند ادامه نداشته باشه؟🫠