باباش مدتیه فوت شده یازده تا بچه داره ، هر چند روز گیر میده بریم پیش مامانم بخوابیم یا اونو بیاریم خونمون،
که مامانش هم نمیاد خونمون اعتقاد داره نباید بره مهمونی نمیدونم تا چه مدت، ولی من نه حوصله مامانشو و حرفاشو دارم نه اینکه خونشون خوابم میگیره ،بچمم اصلا هیچ جا آروم نیست ،یعنی میریم اونجا مدام باید تو بغل من باشه سر پا وایسم،نمیدونم چطور باید باهاش حرف بزنم خسته شدم از جز و بحث سر خانواده ای که هیچ وقت به دردم نخوردن