من 15 سالمه مامانم بهم گفت دیگه باید شوهر کنی بری ، مامانم اصلاااااا آدمی نبود که این حرفو بزنه ، باورم نمیشه اینجوری گفت بهم ، خودشم آدم مذهبیه با افکار تقریباً سنتی ، باورم نمیشه این آدم این حرفو به من زد ، داغون شدم ، من کلا تصمیم کرفته بودم هیچوقت ازدواج نکنم چون از ازدواج متنفرم به دلایلی ، خودشونم میدونن ، بعد حالا اینو بهم گفته ، باورم نمیشه اینجوری بهم گفت ، من خودم تصمیم داشتم تا دیپلم بخونم بعد برم سر کار خونه مجردی بگیرم ازدواجم نکنم هیچوقت ، الان حس میکنم هیچکس پشت من نیست خودم باید رو پای خودم وایسم ، احساس میکنم دیگه مامانم اون مامانی که همیشه پشتم بوده نیست ، دنیا رو سرم خراب شده