اصلا خبری از افکار منفی نبود یه روری تو بوفه دانشگاه نشسته بودیم یه خانمی گفت ترس از دست دادن دارم ! این حرف این جمله خیلی برام ناآشنا بود بهش گفتم چرا آخه اصلا نمیشناختم فقط پیش منو دوستام نشسته بود همین
چشماش پر شد گفت خیلی حال بدیه !
منو دوستام اومدیم بیرون دانشگاه حتی ثانیه ای متوجه حرفش نشدیم ! اصلا بهش فکر نکردم گفتم ینی چی اخه
سال ها میگذره از اون روز دیگ ن اون خانم رو دیدم ن الان حتی لحظه ای اون حال قشنگ رو تجربه میکنم !
سال هاست روزی هزار بار با ترس از دست دادن میمیرمو زنده میشم 💔