این داستان مرمری و کاکتوس پر دردسر😅😅😅

جونم براتون بگه ک باید ازون اوله اوله اولش بگم طولانیه حالشو ندارید نخونید

من معمولا خریدهام ۹۰درصد باهمسرم میرم ولی چندوقت پیش دوستم گفت تنهام همراهم بیا بریم خرید رفتم و دیدم چقدر باهم تفاوت داریم چقدر خوش برخورده با همه میگه میخنده میخره شوخی میکنه و همه چی عادییی نه مزاحمتی نه موی دماغی هیچچچ🤕

بخودم فکر کردم ارتباط چشمی ام خییییلی کمه به کف سرامیکا نگاه میکنم نهایت ی نگاه گذرا ب طرف کنم و بشدت خشک و مغرور ام با مردا

خنده ک هییییچ دریغ از یه لبخند😒

تو دلم گفتم اه مریم انگار طلبکاری از مردا😐 بدم اومد از رفتارم🤕

خلاصه گذشت و یه مورد تولد یهویی دعوت شدم همسرمم اون تایم کم ک وقت خرید داشتم نبود و گفتم خودم میرم فلان مغازه یه شومیز میخرم و برمیگردم خلاصه با پسر کوچولوم رفتم و اون لباس رو خریدم و موقع برگشت گفتم کمی قدم بزنم......