سلام من دوستی داشتم کاش میشد دستم بهش برسه از دزدی کرده بود و فرداش یا پس فرداش وسایلم پیشش بود بهش گفتم این ماله من پیش توعه گفت نه این ماله داداش کوچیکم بوده تو داری بمن تهمت میزنیو این حرفا بهم هدیه داده تازه بمن گفت اگه خواهرش ازم پرسید بگم من بهش هدیه دادم که حسودی نکنه آخه من احمق با خودم نگفتم این خودش ی مدرکه و من همش خودمو سرزنشت میکنم چرا هیچ کاری نکردم چرا هیچی نگفتم چرا حتی ی ذره عقل تو کله من نبود الان فکر میکنم که اونقدر از رفتار بی حیای این آدم شوک شدم خودمم مثل اون در مورد خودم فکر میکردم حق به اون میدادم باورم نمیشه خیلی احمق بودم خیلی خیلی خیلی واقعا نمیدونم نمیدونم چطور انقدر احمق و بی بخار بوم د انقدر منفعل بودم دوستم رسما منو گاو فرض کرده بود یا خودش گاو بود نمیدونم اما خیلی خیلی ناراحتم هر کاری میکنم این خاطرم پاک نمیشه همش دلم میخاد برم اون لحظه و حقشو بزارم کف دستشگ واقعا از خودم متنفرم بعضی وقتا اون این جریان یادم میاد اعتماد به نفسم داغون شده خیلی از خودم متنفرم💔حتی ی مدادم همین شکلی ازم برداشت البته هر دوشو باهم برداشته بود من نمیدونستم دزده وگرنه مراقب بودم چند سال از اون ماجرا گذاشته و بدرترین خاطره زندگی منه