داستان از اونایی شروع میشه که من الان سومین سالی هست دارم کنکور میدم دوسال پیش فقط درصد زیست رو دروغ میگفتم و طبیعتا با اون تراز و رتبه رو هم میدونم قدر پد و مادر رو هم میدونم پارسال من فرهنگیان قبول شدم و به خاطر نمیدونم چه چیزی رد شدم خیلی هم همه میگفتن به قیافه ات میاد معلم باشی دلم شکست حرف های زیادی شنیدم هر چی دعا کردم پیش خدا هر چی زحمت کشیدم شد هیچ و پوچ خیلی حرف ها شنیدم خیلی ادیت شدم دوبار قصد به خودکشی زدم اما نمردم زنده ام یه پسری رو هم دوست داشتم که بهش گفت گفت منو دوست مداره تورو خدا میشه دعا کنید یا من حالم خوب بشه یا بمیرم دیگه دلم به حال مامان بابام میسوزه بیچاره ها اینم بگم با اینکه من توی این سال ها کلی درس خوندم و تلاش کردن کلی هم دعا و چله برداشتم الان اصلا دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارم خسته ام خیلی دلم میخواد بمیرم ولی نمیدونم چرا هر چی دعا میکنم نه اضطرابم خوب میشه حاجتم هم تکلیفش معلوم نی چندین دفعه هم دیگه توبه کردم من دنبال یه جوابم دارم امیدم رو از دست میدم انقدر دلم میخواد خودمو از این بالا بندازم پایین ولی دلم به حال مامان و بابام میسوزه