من دوسال و نیمه عقدم اشناییمون سنتی بود ولی مدتی بدون دخالت خونواده ها باهم رفت و امد کردیم خیلی باهم مچ شدیم خیلی منو دوست داشت اما همیشه خیلی خجالتی رفتار میکرد منم فکر میکردم پسر خوبیه چیزی نمیگفتم تا این که ازدواج کردیم من یه شهر دور از شوهرم هستم خیلی وقتا خونه تنهام میترسم التماسش میکنم شب پیشم بمونه اما حاضر نمیشه ارزوم اینه یه شب باهم باشیم اما تو این دوسال و نیم به هیچ صراطی مستقیم نشد که بمونه اگه من هم خونشون بمونم میگه زشته میره یه اتاق دیگه.روزا پیش هم هستیم از همه لحاظ سالمه بهم تمایل داره اما شبا اصلااا.هیچ وقتم هیچ توضیحی نمیده هرکاری میکنم.حرف عروسیم نمیزنه.دارم میمیرم از غصه. اخه چشه؟ممکنه وابسته خونواده باشه؟من ارزو دارم یه بار بگه بیا خونمون بمون اما اون فقط به بچه های برادرش التماس میکنه شب بمونن پسرن تا صبح قربون صدقشون میره من ارزو داشتم این کاراش برا من باشه یه بار حرف طلاق زدم حالش خیلی بد شد یه بار دیگم گفتم تهدیدم کرد دیگه این حرف نزنم طلاقم نمیده خستم به نظرتون چرا اینجوریه
این ادم یه مشکلی داره حتما
خودت میکی خجالتی و روش نمیشه شب بیاد تو اتاق باهات بخوابه و مسلما شرایط عروسی نداره دوست نداره با حرف طلاق اذیتش کنی
شما عروسی نگرفتین
پ چرا اصلا پیشت بخوابه
رابطه داشتین؟
یعنی رابطه اصلا ندارید
مگه میشه
خوب بشین خونه پدرت نرو پیشش حتی بیرون تا برات عروسی بگیرن زودتر
هستن یه پسرایی که این عقیده رو دارن ولی شوهر شما یه جاش میلنگه
شوهر دوست من همین بود بعد بزور اینارو کردم تو اتاق گفتن بخوابین باهم بعد دختره صبح اومد کفت پسره به من دست نزد فقط حرفایه .... میزد نگو طرف ببخشید نعوذ نداره میخاسته مشکلش پنهان بمونه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
