زنداداشم دیروز با بچه هاش اومدند خونمون بچه ها گفتند گشنمون منم غذا داشتم گرم کردم دادم خوردند شوهرم اومده میگه شام بزار گفتم ماخوردیم گفت چی گفتم غذای دیشب یک مرتبه میگه جلو زنداداشم داداشم گفت هرچی مونده بوده داده شما خوردین دوستان منظوری نداره مثلا از مهربونی میگه ولی بد میگه بلد نیست حرف بزنه