آجیم کلاس اوله امروز معلمشون گفته بود بچه ها اسباب بازی بیارن بازی کنن میگفت یکی از بچه های کلاس هم عروسک نیاورده بوده کسی توی بازی راهش نمیداده 💔 بهش میگفتن با ما بازی نکن
یاد خودم افتادم من بچه که بودم خیلی سال پیش وضع مالیمون خوب نبود یادمه عروسک دخترونه نداشتم همون چند تا هم خیلی قدیمی و کهنه بود یادمه فقط یه خرس کوچولو داشتم که هنوزم دارم به منم میگفتن نیا توی بازی ما برو اون زمان هم بود که از این عروسک باربی ها مد شده بود همه بچه ها دستشون بود کابوسم این بود که معلم مون بگه عروسک بیارید مجبور بودم بشینم یه گوشه بازی بقیه رو نگاه کنم
با اینکه این همه سال گذشته ولی وقتی خواهرم اینو گفت همه اون لحظه اومد جلوم اشکم داشت میریخت خیلی دلم به حال اون دختره سوخت انگار خودم بودم که دوباره اون حسو تجربه میکنم