بچه ها خیلی به راهنماییتون نیاز دارم....تمام باور ها و خوش خیالی هام پر کشیدن رفتن...ممنون میشم بگید اکه شما جای من بودید واکنشتون چی بود؟
من و همسرم 16 ساله که با هم ازدواج کردیم. تو این سالها سختی های زیادی رو تحمل کردیم باهم سالهایی که برای هر دومون واقعا سخت بود. تحمل کردیم باهم کم نیاوردیم...حس میکردم اسم حسی که بینمون هست عشق باشه عشقی که هیچ وقت از طرف اون ابراز نشد ولی مثل همه زنای ایرانی فک میکردم عشق بینمونه اعتماد بینمونه وفاداری بینمونه....صدم رو گذاشتم تا بتونیم خونه خوبی داشته باشیم....طلاهامو فروختم از پدرم پول قرض کردم تا ماشین خوبی داشته باشیم...قرضی که هیچ وقت ادا نشد...ماشین و خونه ای که به اسم شوهرم شد و من هیچ وقت حس بدی نداشتم چون فرقی بین خودم و خودش نمی دیدم...خدا بعد سالها یه دختر بهمون داد با کلی دکتر و دارو و درمان با ivf..این وسط مسطا خیانت هم دیدم و با کلی گریه زاری که کرد بخشیدمش....بخشیدمش بخشیدمش....
اینم بگم من دیگه طلایی چیزی ندارم که بترسیم نکنه دزد بیاد ببرتش یه چند تا تیکه دارم که اونا هم همش تو دستم و گردنمه..طبقه دوم هم هستیم یعنی تو شهرستانیم ینی از نظر امنیتی کسی نمی تونه وارد خونه بشه و بخواد لوازم خونه ببره...عملا دوربین تو خونه وسط خونه معنی نداره....اقا دیشب یه دوربین اورده گذاشته اشپزخونه که به خونه دید و اشراف کامل داره....و به گوشی خودش وصل کرده...اولش چیزی نگفتم گفتم شاید میخواد وقتی میریم مسافرتی جایی خیالمون راحت باشه ولی دیدم نه میخواد که دوربیین کاملا روشن باشه اعتراض که کردم گفت تو به خودت شک داری؟
راستش نمی دونم چطوری توضیح بدم من تا همین دیروز زن فوق العاده شادی بودم...از صب که بیدار میشدم اهنگ میذاشتم میرقصیدم مدیتیشن میکردم...ورزش میکردم حلقه میزدم...اما از امروز صبح دیگه نه ارامش و انگیزه دارم و نه عشق و اعتمادی بینمون حس میکنم....و حس می کنم ما زنای ایرانی اسم تمام حماقت هایی که می کنیم رو {وفاداری فدا کاری از خود گذشتگی} رو عشق میذاریم....در حالی که فقط حمالی می کنیم و نردبون میشیم تایه نفر دیگه به آرزوهاش برسه و در نهایت این ماییم که له میشیم خرد میشیم....شاید فک کنید دارم سیاه نمایی میکنم ولی حس الانم قابل وصف نیست.....