از دستش صبح تا شب سرکار میرم شبم که خسته و له میام خونه همش با من دعوا داره فوشو میکشه به جونم خسته شدم ازش بدم میاد خیلی به ناحق اذیتم میکنه محل کار قبلیم هم حقوقم بیشتر بود هم ناهار و صبحونه با خود شرکت بود الان اینجا ناهار و صبحونه باید خودمون ببریم فقط سرویس داره مث جای قبلی همین ، سر یه لقمه ناهار فردا اشکمو دراورد روز اول کاریم بود اینجا که رفتم همه خستگی به تنم موند برگشته میگه خسته شدم از دست شما گدا گشنه ها همش تو آشپزخونم اخه من کی بهت گفتم غذا درست کن ببرم اینم گفت یعنی که یعنی به من نگو شام بیشتر بزارم ناهار فردات باشه
خیلی به معنای واقعی نامرده ازش متنفر شدم فقط فکر خودشو و اون پسر آشغالشه