روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
غرق شدن تایتانیک برای خرچنگ های زنده ای که تو آشپزخونه کشتی بودن یه معجزه بود..... همون قدر محال... همون قدر غیر ممکن.... 🌱❤..........................................................................................از طرف یک دختر به دختر دیگه: امیدوارم تو همه جنگ های مغزی که دربارش با هیچکس حرف نمیزنی،برنده باشی:) .............................................................................................. مراقب خودت باش منو که نشناختی خودتو بشناس🌱🌱........................................ ............................ ................ هر وقت ناامید شدی به این فکر کن که، بهترین ورژن تو ارزش جا نزدن رو داره..... 🌱⛓️🕯.............[][............................به هرچیزی که آسیبی کنی آن چیز جان گیرد،چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی⛓️🌱🌙............................... ................... ................... ..... آهنگی که دوست دارم به خودم تقدیم کنم:تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره،،،،کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره،،،،تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام،،،، تو میدونی چی میگم گوش میدی به حرفام،،،،،، به چشم من به چشم من تو اون کوهی، پر غروری، بی نیازی، با شکوهی، طعم بارون بوی دریا، رنگ کوهی🌱🌙 لینک ناشناس رو میذارم حرفی سخنی داشتید بفرمایید😄🫢https://abzarek.ir/service-p/msg/2126408. مگه میشه تورو دید وبه قبل دیدنت برگشت. مگه میشه تورو دید و از این رویا گذشت✨..........................................................صدام زیره غمت افتاده از نفس~کسی که منو بفهمه استاده فلسفس🫀
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی