امروزازصب باهم خیلی خوب بودیم یک ساعت پیش مشتری اومدورفتیم خونه بهش نشون دادیم
توراه شوهرم کلی ازمحله خونه ای که برای فروش گذاشتیم بدگفت ووای وای کرد
اخرشم که مشتری اومدونپسندیدمن عصبانی شدم
وقتی سوارماشین شدم گفتم ببین چه تپش قلبی گرفتم
اونم درعین بی خیالی گفت وااای چه خونه های کوچیکی اینجاست
چقدمردم اینجابدبختن
بعدش ازمن پرسیدخونه داییم پس الان چنده؟
چون خونه داییش فوق العاده لاکچری وبزرگه
وکلاخانوادش خیلی پولدارن ولی درعین حال خسیس هستن طوریکه موقع عروسی هیچ پول وکمکی نکردن
این خونه که قراره بفروشیم من موقع مجردی خریدم ودرحاشیه شهرمون است ومحله محروم حساب میشه الان میخام بفروشم وباکلی قسط وقرض خونه بخرم وازمستاجری نجات پیداکنم
من خیلی عصبانی بودم
اونم یه سوال کردپس خونه داییم چنده؟نه واقعاچنده؟
منم گفتم مگه من بنگاه دارم
من چه میدونم
گفت چه طرزحرف زدنه
وگفت بازدعواراه بنداز.خلاصه من دادزدم
گفتم بروبرام اب بخرازتپش قلب دارم میمیرم
موقع پیاده شدن درماشین محکم بهم زد
من مث دیونه هاتوکوچه جیغ کشیدم ورفتم دنبالش وگفتم چرادرمحکم میزنی
ومتاسفانه سیلی زدم بهش
انقدخودم خجالت کشیدم
نمیدونم چرادیونه شدم وحشی بازی کردم
اومدسوارشد
گفت دیگه نمیخادخونهاتوبفروشی
خودم میرم اجاره میکنم ی پولی خرجی بهت میدم کم وزیادبودبروشکایت کن
دارم میمیرم ازاسترس
پشیمون شدم
چطورازش عذرخاهی کنم
البته ادم بیخیالیه ومن کلاازبهمن دارم برای جابجایی وخریدخونه تنهایی تلاش میکنم
امروزمث گاوده من شیرهمه چیزخراب کردم