سلام و عرض ادب اینقدر حالم بده که نمیتونم نفس بکشم.
من تقریبا یک سالو نیم از یک بیماری گوارشی بسیار وحشتناک که باعث شده وزن بدنم ۳۰ کیلو کم بشه رنج میبرم و به کمک شدید مادرم نیاز دارم، من به خاطر این بیماری کاملا خونه نشین شدم و دیگه حتی فرصت ازدواج و کار گرفته شده و حالا تو این شرایط که من مریضم و نمیتونم از جام بلند بشم خواهرم حامله شده و اونم گفته به کمک مادرم نیاز داره چون خانواده شوهرش شهرستانن. حالا به شدت از خواهرم متنفرم و حال بدی دارم که چرا با وجود دیدن شرایط من باز اقدام به بچه دار شدن کرد. واقعا چجور میتونه اینقدر بد باشه و حتی گفته باید بیای از بچه های دیگم مراقبت کنی درحالی که میدونه من مریضم واقعا دیگه امتحانای خدا سخت شده در حقم. حس میکنم دلم میخوات بمیرم و دیگه زنده نباشم این حقم ازین زندگی نبود. ..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
کاش فقط بحث این بود که مامانم بهش کمک کنه، اون گفته تو باید از بچه هامم مراقبت کنی یعنی منو میبنه که نفسم بالا نمیاد باز ازین جنازه میخوات بکشه خدایاااا کجاییی این حق من نبود
کاش ازدواج کردهه بودم، من میگم ادم ازدواج کنه صد هزار بار شرف داره که مجرد بمونه، به خدا مجردی جز درد و ناراحتی چیزی برام نداشت . تورا خدا هرکی پست منو میبینه که مجرده بره ازدواج کنه ....