ی طلاق عاشقانه توی فامیل ما رخ داد
هر دو دیوانه وار عاشق هم بودن
ولی ب خاطر پول حرومی ک پسره درمیورد طلاق گرفت زنش
بعد زنش ی شهر دیگ تنها زندگی میکرد ب خانوادشم نگفته بود طلاق گرفته
برای تولدش خانوادش یهو اومدن خونش سورپرایزی
زنگ زد ب شوهرش بیا جلو اینا ابروم نره
اونم اومد
عاشقانه نگا میکرد زنشو
ی خونه خوبم بهش داد پسره