بعد از کلی دوا درمان و ۱۶سال ناباروری خدا یه بچه به ما داد که اونم خیلی کوچولوعه و خیلی هم عزیز شده
خانواده خودم که شهرستانن مدام خانواده همسرم زنگ میزنن بیارینش اینجا وقتی هم نبری ناراحت میشن
مادرشوهرم ام اس داره و دستش گز کز میشه گاهی پاهلش سست میشه میفته
کاراشو پدرشوهرمو خواهرشوهرم میکنن خودش میگه نمیتونم
ولی از دقتی این بچه بدنیا اومده دائم چشم منو دور میبینه یا ننیدونم لج بازی میکنه واقعا نمیتونم تشخیص بدم
مثلا میگم جیش کرده میگه من میشورمش
منم میگم زحمتتون میشه خودم میشورمش
سنگینه دستتون ادیتومیشه
چشممو میدزدع میبینم بچه رو برده داره میشورش اونم درحد اب گرفتن چون نمیتونه
یا دستشو میزنه تو ماست میکنه دهن بچه
میگم حساسیت به پروتین گادی دارع بازم ادامه میدع به بچه دوماهه
یا میگه من شیشه شیر بدم بهش
بچم رفلاکس شدید دارع یه ذزه بیشتر بدی بالا میاره وحشتناک
کلا انقد از اونجا رفتن میترسم چون بلایی نیست سر بچه نیاد
به زور میگه بدین به من وقتی میگی باشه بیا
میگه حالا میخوای بخوابونش یا حالا شیزش یده
باهرها عیر مستفیم و محترمانه گفتم بچه ضعیفه حساسه و...
ولی گوشش بدهکار نیست و بازم کار خودشو میکنه
جالبه تو حموم خودش با کمک میره
تنها نمیتونه.بعد به زور میخواست بچه رو ببره حموم
اخر با دخالت شوهرم قانع شد
ولی امان از روریکه شوهرم نباشه
نگین بهش بگو
که با احترام گفتم و توصیح دادم ولی فایده نداشتع