حدود یک سال با یه آقای نامزد بودیم قرار بود. تابستون امسال عقد کنیم خیلی خیلی دوستم داشت همه میدونستن تو محل کارش یه خانمی بود که اصلا ازش خوشش نمیومد بهش محل نمیداد چند وقت که گذشت دیدم باهام سرد شده و هی داره درباره اون خانم حرف میزنه یه روز اومد گفت من دوست ندارم و اونو میخوام این چند وقت خیلی بدبیاری داشتم و اتفاقاته بدی برام افتاده سردردهای بدی دارم خیلی برام عجیبه یکی از فامیل هام گفت خواب دیدم برات دعا نوشتن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.