2777
2789

خسته شدم ازش یه پیر زن غرغرو و عصاب خورد کن فقط بلده دعوا درست کنه اذیت کنه کاش میمرد بخدا دیگه کم آوردم ده سالی هست با ما زندگی می‌کنه من دیگه رد دادم نمیتونم اصلا دیگه نمیتونم تحمل کنم فقط منتظر مرگش هستم 

خونه بقیه بچه هایش هم نمیره اونا هم به خودشون زحمت نمی‌دن بگن یک سال هم بیاد خونه ما 

من عمه عموم هام خیلی دوست داشتم ولی سر این جریان کم کم داره حسم کم میشه بهشون از اینکه یکم احساس مسولیت نمیکنن ده ساله مادزشون اینجاست یک سال هم شده شما بیاید بگید با خونه ما چی میشه مگه چرا همش غرغر هاش باید واسه ما باشه 😭 دیروز عمم گفت بیا خونه ما رفت من فکر کردم دیگه تا جمعه اونجاست عصری یهو در باز شد دیدم خود نحسش اومده چرا نمیمیره آخه 😭

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خدا ادمو‌محتاج. خلق نکنه

😍😍😍😍  روزای خوبی  در راهه       تیکر بارداری نیست                         قبل از  صفر شدن تیکر با ارزوم میرسم امسال سال منه😍😍😍😍😍😍😍 مطمئنم
حق داری اولاد بی مسئولیت خیلی بده همه زحماتو میندازن گردن بچه مظلوم تر پدر مادرشونم بی حرمت میکنن

بخدا خسته شدمممممم چشم دیدن این پیر زن رو دیگه ندارم از توی نگام تنفر مشخصه 

دیدم خوده نحسش اومده😅😅خیلی خوب بود این تیکه اخری وای منم نمیتونم تحمل کنم خصوصا اگه اصلا خوشم نیاد ...

می‌دونی ابن بد ذات هست خیلی بده دلش سیاهه تا یکی از خانواده مامانم میاد بعدش دعوا راه میندازه 

طفلی مامانت حتما دل اونم خیلی پره

مامانم هیچی نمیگههههه تازه وقتی یکی از خانواده مامانم میاد کلی بعدش دعوا راه میندازه دوست ندارم خانواده مادریم بیاد ولی مامانم مظلوم هیچی بهش نمیگه بخدا از دست مامانم هم خسته شدم هی میگم وقتی چیزی میگه جوابش بده میگه نه ولش کن 

می‌دونی ابن بد ذات هست خیلی بده دلش سیاهه تا یکی از خانواده مامانم میاد بعدش دعوا راه میندازه

اَهه اَهه مادربزرگ پدریه اییش منم حااالمممممم از مادربزرگ پدریم به هم میخوره خداروشکر زنیکه تاوان زجر هایی که آدم رو داد سرطان ریه گرفته یه گوشه مثل اشغال افتاده😅


سلام به دلِ مادرت که این عجوزه رو ۱۰ساله تحمل کرده

خدایا من پیر شدم اینجوری نشم خواهش میکنم

مامان من سه ماه مریض شد درگیر این دکتر واون دکتر شد چون پدرم به رحمت خدا رفتن و داداشام هم فوت شدن ما دخترا میبردیم دکتر یا پیشش میموندیم اینقدر عذاب وجدان داشت انگار ن انگار ما دختراشیم و وظیفمون بود همش به دکتر میگفت کاش بمیرم موندنم فقط باعث اذیت دخترام شده😥بهش میگفتم ی عمر تو مارو تر و خشک کردی الان نوبت ماهاست بخدا یادمه روزای اخر تو بیمارستان موقه اذان دعا میکرد میگفت خدایا تا سر پام جون منو بگیر نذار زمین گیر بشم به یه هفته نشد یهویی فوت کرد😭من الان میگم کاش زمین گیر بود ولی سایه ش رو سرمون بود چقدر جاش خالیه😭

در قلبم چیزی قشنگ تر از یادش پیدا نمیکنم ... او عزیزترین زخمِ من است! زیباترین اندوهم فراموشش نمیکنم،او دوست داشتنی ترین دلیل ویرانی من است..خدایا نمیخوام غصه مامانمو از دلم بیرون کنی به من یک دلی بده که بتونم با غصه مادرم زندگی کنم اخه این غصه تنها یادگار مادرمه که ازش مونده واسم نمیخوام براحتی اینهم از دست بدم...روحت در آرامش مهربان مادرم💔ای که از اینجا میگذری...لطفا برای شادی روح مامانم صلواتی محبت کن🥀🕊🖤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  8 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  7 ساعت پیش