2777
2789

دلم داره میترکه

منو مامانم هشت سال مامان بزرگمو تو روستا نگه داشتیم

بعدش مامان بزرگم اونجا رو دوست نداشت

خلاصع عروسش پسرش تو گوشش خوندن اونجارو بفروش

این عروسش میگفت تو خونتو بفروش من نگهت میدارم 

خلاصه فروختن خونه رو حسابی به خودشون رسیدن با این پولای مامان بزرگم و 

برای مامان بزرگم یه خونه نخریدن ک هیچ

به صورت چرخشی  نگه میداشتن

۴ تا بچه بودن

هر ده روز خونه یکی

فکز کنید یه ادم چقدر باید سختش باشه هر ده روز ساکشو برداره بره بیاذ

عروسا بهش بی احترامی کردن

پسراشم ک مثل چی از زناشون میترسیدن

اخر سر به این نتیجه رسیدن  مامان بزرگمو بردن تو مرغداری ک داییم کار میکنع نگهش داشتن تو یه اتاق

اونجا خونه سرایداری بود 

خلاصه هر چی باشه خونه خودش نبود

مامان منو و خالمم اونقد نداشتن که مامان بزرگمو نگه دارن کلا فقط هر ماه پول میدادیم بهش

من واسش لباس میدوختم واسش خرجی میبردیم

ولی اون یکی پسرش که بزرگه باشع اصلا بش پول نمی‌داد 


این یکیم هر چی زنش میگفت گوش میداد 

هر وفت میرفت مهمونی خونه پسرش بهش بی احترامی میشد حتی ی بار رفتع بود خونه پسرش بعد اونجا خواب بود

که زنداییم با پا بش زد گفت پاشو برو  من باید برم سرکاربعد مامان بزرگم رفت رو ایوون کلی گریه کرد😔


اخر سر هم

۴ روز پیش برای خودش نمیدونم نشسته بود یا خواب بود یهو مرد

دکترا گفتن ایست قلبی کزده😔 خیلی دلم براش میسوزه

شبانه دفنش کردن

حتی ی النگو و گوشواره داشت گفت اونارو بزارید برای کفن و دفنم همیشه میگفت

اما این زنداییم ک عروس کوچیکه باشع نذاشت النگو اینارو بفروشه کسی

گفت خودم از صابکارم پول میگیرم خرج میکنم

مثلا مامانم گفت بفروشید برای کفن و دفنش اون میگفت نه طلا فاکتور نداره طلا ارزونه نفروشیم آخه با اون النگو میخاد چیکار کنع چطور دلش میاد

مامان و خالمم بخاطر داداششون هیچی نمیگن

فقط گریه میکنن

واقعا خدا یعنی اینارو میبینه

خیلی دلم غصه داره

مامان بزرگم  یه مراسم ابرومندانه  حقشه

فوقش طلا بشه۱۵۰ میلیون میخاد با اون مثلا چیکار کنه واقعا چطور اینقد بی رحمن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

نیایش

reyhanebanooo | 26 ثانیه پیش
2791
2779
2792