جاریم خیلی حسودع رفته به مادرشوهرم پشت سرم بد گفته مادر شوهرم ک خیلی دوسم داشت رو انداخت بع جونم و باهم دعوامون شد شوهرم خیلی ناراحت شد
با مادرش دعوا کرد
داشتیم شام میخوردیم ک یهو مادر شوهرم اومد گفت تو چرا کم میزاری پسرم بیاد اینجا و نمیزاریش بیاد منم گفتم من ک کاری ندارم بعدش مگه اجازش دست منع
و هر چی خاس گفت و
و اینا غذا کوفتم شد
حالمم بد شد شوهرمم خیلی داد و بیداد کرد و گفت زنم حاملس چرا اذیتش میکنی و این چرا دعوا راه میندازی
استرس گرفتم کلن