جریان این بود که ما توی خونشون میشستیم یعنی تویه خونه بودیم
بعد یه چیزی گم شد
پدر شوهرم گفت به شوهرم که اون برداشته
چیز خیلی بی فایده ای هم بود
دعوا کردن
مااز خونشون پا شدیم اومدیم خونه بابام اینا زندگی میکنیم چندین بار به مادرشوهرم و اینا گفتم بیاین خونم دعوتشون کردم ولی نیومدن
حالا با پدرش خوب شده شوهرم ولی با مادرش نه هنوز
من از وقتی که دعوتشون کردم و نیومدن خونم باهاشون قطع ارتباط کردم
برای همین میگه تو سر چیز الکی نرفتی
اینم بگم که مادرشوهرم قبلا به شوهرم گفته بود زنت من رو سوزنده بود این چند سال که اینجا بودین
دلیل حرفش این بود که چرا من میرفتم از پسرشون که شوهرم باشه بد میگفتم
بخدا خیلی اذیتم میکرد من به خانواده مودم نمیگفتم میرفتم به اون میگفتم که نصیحتش کنه اونم اینجور گفته بود منم دیگه قطع ارتباط کردم که اذیتش نکنم بیشتر از این