۵سالم بود مادرم طلاق گرفت منو با خودش برد فقط بخاطر این که سهم منو از ارثم بگیره و زندگی خودش راحت تر باشه
بعدش ازدواج کرد دوباره چون باهام خوب نبود و اذیتم میکرد یه مدت رفتم با مادربزرگم زندگی کردم ۱۴سالم بود مادربزرگم عمرشو داد به شما من بازم برگشتم پیش مامانم چون اجازه نمیداد برم پیش بابا خودم.منم واقعا تو اون خونه بودن با شوهر مامانم و بچه هاش سخت بود برام همش تو اتاقم بودم همیشه درس میخوندم کارای هنری یاد میگرفتم و انجام میدادم دانشگاه مهندسی صنایع قبول شدم.همینطوری گذشت تا وقتی ۲۲سالم بود بازم از این شوهرش طلاق گرفت و رفت دوباره ازدواج کرد و به من گفت نه اجازه داری با من بیای نه اینکه بری پیش بابات.باید همینجا بمونی ینی پیش شوهرش که ازش طلاق گرفته.مامانم خودش شاغله ولی بهم پول نمیداد و دوست نداشتم برم به شوهرش بگم به من پول بده خودم سرکار میرفتم.ب صورت دورکاری حسابداری یه شرکت رو انجام میدادم پنجشنبه و جمعه ها و روزا ام سرکار میرفتم و برمیگشتم تو سالن کار کراتین و مژه انجام میدادم که حتی بتونم به مامانم کمک کنم یه جاهایی. با یه پسر آشنا شدم که خیلی خیلی پسر خوبی هست و به مرور خواست که رابطه مون جدی تر باشه و اگه بشه ازدواج کنیم به مامانم گفتم یه پسره میخاد بیاد خاستگاریم گفت به من ربطی نداره شوهرشم که پیششم گفت من نمیتوتم مسئولیت زندگی تو رو قبول کنم پیش بابا خودمم بازم نمیزاره برم پسره هم خیلی خانواده سرشناسی هستن و نمیتونن بدون این مراسما قبول کنن که که ازدواج کنیم و همینطوری پا در هوا مونیدیم فعلا تا این که سر یه کل کل مسخره واسه رو کم کنی به من تجاوز شد و به خانوادم پیام دادن که ما دختر شما رو فلان و بهمان ....که من هنوزم از هیچی خبر ندارم که چرا حتی منو تهدید به قتل و اسید پاشی کردن و ۲ماه تمام از خونه بیرون نرفتم حتی دم پنجره.اینکه چقد خانواده ام مخصوصا مامانم بابت این قضیه اذیتم کرد درصورتی که اندازه سر یه سوزن مقصر نبودم بماند.
خلاصه که گذشته من اینطوری بوده مثل داستانه ولی همش واقعیه و همه اینا رو تجربه کردم.اگه همشو اینجا تعریف کردم واسه اینه که خیلی میبینم کسایی رو که مشکل دارن و خسته شدن دیگه
خواستم ببینید با همه ی اینا هر اتفاقایی که واسم افتاد کم نیاوردم و خودم تنهایی وایسادم و تا جایی که تونستم ساختم زندگیمو.هرچی شد کم نیاوردم.خیلی سختی کشیدم درصورتی که میتونستم پیش پدر خودم باشم و تو بهترین شرایط مثل یه پرنسس زندگی کنم اما به هرحال نشد و همش گذشت و الان دارم راحت راجبش حرف میزنم واسه شما.امیدتون به خدا باشه واسه پیشرفت خودتون تلاش کنید همه مون روزای خیلی بدی داریم ولی میگذره...❤️