موندم برم خونه مادرشوهرم یا نه میشه بیاید لطفا🥲

۳ ماهه باردارم تو این سه ماه مادرشوهرم یه بارم به من زنگ نزده حالمو بپرسه اصلا در عجبم دیدم خیلی وقته زنگ نمیزنه من بهش زنگ زدم ده دیقه صحبت کردیم اصلا از بارداریم هیچی نپرسید نپرسید تشکیل قلب رفتی نرفتی یه تبریک خشک و خالی هم نگفت انگار من اصلا باردار نیستم اون روزم که بتام مثبت شد گفتیم زنگ بزنیم خانواده ها زنگ زدم مامان بابام از پشت تلفن انقد جیغ و دستو خوشحالی کردن منو شوهرم اشکمون در اومد قطع که کردم شوهرم گفت بزار منم به مامانم زنگ بزنم زنگ زد بهش گفت. خدا شاهده یه 

تبریک از دهنش در نیومد به پسرش بگه اصلا مات موندم شوهرم خیلی ناراحت شد ولی هیچی نگفت حتی به روی شوهرم نیاوردم که بگم مادرت چرا یه تبریک بهت نگفته فقط برگشت گفت اها باشه😑 یاد تمام کارایی که برای مادرشوهرم کردم افتادم و گفتم بشکنه این دستم من حتی یه بارم بهش بی احترامی‌نکردم هیچ دعوا یا بحثی هم هم بینمون نبود. حتی یه نفر که چندسال باهاش قهر بودیم تو مهمونی اومد بهم تبریک گفت کلی برام دعا کرد از اون طریق اشتی هم کرد ولی مادرشوهرمممم هیچچچچ ینی مخم رد داده حالا با این حال برم خونشون یا نه از پاییز نرفتم دوستم ندارم برم بنظرتون اگه خواهرشوهرام چیزی گفتن بگم به این دلیل بوده؟

راستش اصلا دلم نمیخواد ببینمش حتی نمیدونم شاید من خیلی حساس شدم ولی به شوهرمم گفتم‌ من‌نمیام تو خواستی برو هیچی نگفت چون میدونست دلیلشک

دلم راضی نمیشه برم ولی یه کاریش میکنم 

اینم حتما به خواهرشوهرام‌میگم چون رو دلم‌میمونه

چه عجیب واقعا فازشونو نمیفهمم این همه من بهش احترام گذاشتم جاری بزرگم ۱۵ ساله عروسشونه یه بارم براشون کادو نخریده من هر عید که رفتیم براش کادو بردم جاریم برگشت گفت والا چه دستو دلبازی من ۱۵ ساله عروسشونم هیچی نگرفتم براش

من از این میسوزم که چرا انقد بهش خوبی کردم الانم دلیلشو فقط میخوام بدونم چرا یه تبریک فقط یه مبارک باشه به من هیچی به پسرش نگفت

فدات عزیزم

درسته پس میرم نیم ساعت بیشتر نمیمونم اگرم نرم اینو حتما باید بگم رو دلم میمونه نگم که مادرتون یه تبریک به ما نگفته چشه دقیقا؟ چیکارش کردیم مگه؟ مگه میشه خوشحال نباشه؟ حتی یه بارم حالمو نپرسه